چشمانم را که می بندم درختان بلند سپیدار حاشیه جوی باغ بالا را به خوبی به یاد می آورم که باریکه های آفتاب در موسیقی نسیم و صدای برگ ها و آب، بر چهره ام می خندیدند. سال چهل و پنج بود که درختان تنومندی را بریدند و پوسته ی سفیدشان را دباغی کرده و برای ساخت الوار روانه مشهد کردند. درختان را بر سقف اتوبوس دماغه دار بسته و الوارها را به همان شیوه تحویل گرفتند. الوارها به درب های خانه نو تبدیل شدند و پنجاه سال در همان کسوت ماندند تا چند روز پیش آن ها را برای آتش تنور شکستیم. درختان تنومند نیم قرن پیش
امروز خاکستری شده اند در تنوری در گوشه حیاط.درب ها را می دید و زیر لب این بیت مولانا را زمزمه می کرد که:پشه کی داند که این باغ از کی است_کو بهاران زاد و مرگش در دی استدیدم اصلا بیراه نمی گوید،سکوت کردم و آخرین لنگه درب موریانه زده را چون تکه ای مقوا میان دو تنه کاج حیاط شکستم. غلس...
ادامه مطلبما را در سایت غلس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 0 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 7:22