غلس

ساخت وبلاگ

چشمانم را که می بندم درختان بلند سپیدار حاشیه جوی باغ بالا را به خوبی به یاد می آورم که باریکه های آفتاب در موسیقی نسیم و صدای برگ ها و آب، بر چهره ام می خندیدند. سال چهل و پنج بود که درختان تنومندی را بریدند و پوسته ی سفیدشان را دباغی کرده و برای ساخت الوار روانه مشهد کردند. درختان را بر سقف اتوبوس دماغه دار بسته و الوارها را به همان شیوه تحویل گرفتند. الوارها به درب های خانه نو تبدیل شدند و پنجاه سال در همان کسوت ماندند تا چند روز پیش آن ها را برای آتش تنور شکستیم. درختان تنومند نیم قرن پیش  امروز خاکستری شده اند در تنوری در گوشه حیاط.درب ها را می دید و زیر لب این بیت مولانا را زمزمه می کرد که:پشه کی داند که این باغ از کی است_کو بهاران زاد و مرگش در دی استدیدم اصلا بیراه نمی گوید،سکوت کردم و آخرین لنگه درب موریانه زده را چون تکه ای مقوا میان دو تنه کاج حیاط شکستم. غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 0 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 7:22

هر انسانی به مجموعه ای از ویژگی های محیطی خو می گیرد که به نظر من او را از دیگران متمایز می کند. این ویژگی ها، بخش هایی از هویت تثبیت شده هر فرد هستند که مرا در دسته بندی انسان ها بر اساس علاقه ام به ارتباط با آن ها کمک کرده است. برای مثال، آدم هایی در زندگی دیده ام که وسواس زیادی به محیط پیرامونشان غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 10:24

انسان ها عجیب ترین موجودات این کره خاکی و احتمالا سایر کرات آسمانی، هستند. این را درست زمانی متوجه شدم که به در وضعیت نابه سامانی شب را در بیمارستان به صبح رساندم. البته عجیب بودن انسان ها را در مکان های دیگری چون قطار، مترو و سالن های سینما نیز تجربه کرده ام: مکان هایی که آدم ها فرصت دارند عجیب تری غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 10:24

روزگاری من در یک زیرزمین زندگی می کردم. زیرزمینی با کتاب های متعدد از ادبیات و عرفان تا کلام و فلسفه. زیرزمینی با چشم اندازی به بالای کاج های بلند و برگ های سبز تاک. زیرزمینی که جز سکوت، زوایای پیچیده دیگری نداشت. روزگار خوشایند من، همان زمان ها بود. زمان هایی که اگرچه غمگین بودم، اما گمان می کردم انسان بودم. پس از آن به بالا نقل مکان کردم، درست روی زمین. از همانجا داستان فراموشی انسان بودن را آغاز کردم. فراموشی دقیقا به این معنا که نمی دانم چطور به اینجا رسیدم، هر چند نمی توانم از آن بگریزم. گریز یعنی سلب مسئولیت نمی تواند باری از دوش آدمی بکاهد، هرچند ه غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 69 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 1:49

در حالی که به گوشه پنجره تکیه داده بود به دیوار خنک دست کشید، کمی به همان حالت ایستاد تا روی چیزهایی که می خواست بگوید تمرکز کند و یک مرتبه سخنانش را در حالی آغاز کرد که چشمانش در آن سوی پنجره دنبال چیز نامعلومی می گشتند: می دانی زیر انگشتان من، زیر رنگ دیوار چه چیزی نهفته است؟ (بی آنکه منتظر پاسخی بماند ادامه داد:) بیشمار ذرات ریز از مولکول ها و اتم ها و ذرات زیر اتمی که به یکدیگر پیوند خورده اند و همین چند وجب را تشکیل داده اند. وقتی می گویم بیشمار، یعنی ریاضیات هم قدرت تصور آن را ندارد. گذشته از آن، اعداد به چه کار می آیند؟ تمام دیوارهای بیرون پنجره را ب غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 4:43

اگر قرصی نباشد، چطور بی اختیار به آغوش شب بخزم؟ خواب شب مدت هاست از رماننده ترین بخش های زندگیم شده است و گریزی از آن نیست. به سختی به خواب می روم، به سختی خواب می بینم و به سختی بیدار می شوم. همه چیزش به سختی صورت می گیرد، در آن هیچ اختیار مطبوعی نیست. چرا کار دنیا و من به اینجا کشیده شده است؟ نه می گیرد و نه می بخشد، نه می میراند و نه زنده نگه می دارد. دیگر نمی توانم به خاطر آورم آخرین باری که واقعا از ته دل خندیدم و شاد بودم کی بود، کجا بود یا اصلا دلیلش چه بود. چه اهمیتی دارد؟ من بارها، بیشمارها وبلاگ و نوشته خوانده و هزاران حرف از تاریکی و ناامیدی شنیده ا غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 1:24

سقراط از اينکه با سازشکاری اصولی را که بدان پايبند بود مخدوش کند ، سرباز زد.اما من باور نمی کنم که او می خواست بميرد يا از ايفای نقش شهيد لذت می برد.او فقط می جنگيد در راه آنچه معتقد بود حق است و به خاطر آنچه عمری به پای آن زحمت کشيده بود.او هرگز قصد نکرده بود بنياد دموکراسی را سست کند و حتی کوشيده بود ايمان لازم را به جهت آن فراهم سازد. آنچه عمری در راه آن رنج برده بود همين بود و اکنون احساس می کرد ثمره زحماتش به خطر افتاده است.خيانت همنشينان سابقش نه تنها حاصل مجاهدات بلکه شخص خودش را به طرزی در انظار جلوه گر می ساخت که يقينا سخت وی را پريشان می کرد.ممکن ا غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 1:23

اصلا من میل داشتم به نوشتن روی بیاورم، آن هم نه از روی هوس و اتفاق و تفنن، بل به عنوان حرفه و بالاتر از آن، روش زندگی. داستان ها را در ذهنم پرورش می دهم و چون فرصت چندانی نمی یابم رهایشان می کنم؛ نمونه آخرش هم همین «دنیای وارونه لوسی» است، آغاز شده، اما هرگز فرصت اتمام آن نرسیده و گویا نخواهد رسید.  من دایما اهل گلایه هستم، از زمین و زمان، از خودم و دنیای خودم، از هستی و زمانه ای که در آن زندگی می کنم. بالاتر از آن اهل خطا کردن هستم، میل سیری ناپذیری دارم به خطا کردن. به یاد دارم می خواندم، افلاطون (یا شاید ارسطو) عقیده داشت اگر شخصی بداند عملی نیک است خلاف غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : صد انداختی تیر و هر صد خطاست, نویسنده : ghalaso بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 1:23

شب ها به قدری بیدار می مانم که چشمانم توانایی درست دیدن را از دست بدهند. این دیوانگی از کجا پیدایش شده را نمی دانم، اما تبدیل به سنتی شده است برای خوابیدن. خوابیدن اگرچه برای بسیاری دریچه ایست برای استراحت روحانی، اما برای من به دریچه ای می ماند که مرا به عمق تاریکی هایی می برد که نشان از پستی و پوچی روحم دارند.  یادم می آید سال ها پیش، پیامکی میان دوستانم رد و بدل می شد با این مضمون که: اگر در میانه شبی احساس کنید به کسی نیاز دارید تا با او صحبت کنید، چنین کسی را دارید؟ بسط مفهوم این پیامک برای من یادآور شب هایی، مثل امشب، است که پریشانی اجازه انجام هیچ ک غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : غم در دل من گوگوش,غم در دل من به قدر عالمه,غم در دل من بقدر عالمه,غم در دل من به قد عالمه,غم در دل من گوگوش دانلود,غم در دل من,غم دل,غم دل با که بگویم,غم دل با که توان گفت,غم دلتنگی, نویسنده : ghalaso بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 1:23

بحث امروز مرا به سراغ متنی برد که دو سال پیش نوشته بودم. دوست دارمش، و دوست دارم باز هم بخوانمش، هر چند هنوز قصه من همان است و سرنوشتم چنان.  دوستان ما، آن دیرینه یاران وفادار، آن بلند همتان چون سپیدار در تمام سال‌های عمر برای ما داستان‌های بسیار گفتند. از معرفت عمیقی سخن گفتند كه گویا نایاب است، از نگاه پر ظرافتی به هستی سخن گفتند كه فرسنگ‌ها از نگاه ما دور بود. از اخلاق و حكمت‌هایی گفتند كه ما را و دنیای ما را می‌خواست بسازد. داستان‌هایشان نقل هر مجلس نبود، محرم سخن‌هایشان هر گوش نامحرم نبود. دوستان ما از زمانی كه چشم باز كردیم به این شیوه ما را به غلس...ادامه مطلب
ما را در سایت غلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalaso بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 1:23